عارف هواللهی
عرفایی که بجز خداوند حافظی ندارند در پاکی وزلال وجودی همیشه همچون خداوند می درخشند
We can check your plugins and stuff

وضعیت آب و هوا


عین‌القضات همدانی ◊ مجله الکترونیکی ویستا - PDF ◊ ارسال به دوستان » ادبیات » تاریخ ادبیات ایران » وضع سیاسی و اجتماعی و علمی و ادبی ایران از میانهٔ قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم هجری » وضع ادبی ایران از میانهٔ قرن پنجم تا اوایل قرن هفتم هجری » نثر پارسی و نویسندگان بزرگ از میانهٔ قرن پنجم تا اوایل قرن هفتم هجری » سبک نثر پارسی » بزرگان نثر پارسی • عین‌القضات همدانی عين‌القضات همدانى عين‌القضات ابوالمعالى عبدالله بن محمد بن على ميانجى همدانى از کبار مشايخ متصوفه در آغاز قرن ششم است. ولادتش در اواخر قرن پنجم، در همدان اتفاق افتاد و اجداد او از شهر ميانه بوده‌اند. وى با آنکه در عنفوان شباب به‌دست متعصبان کشته شد، هم در جوانى جامع کمالات و از نوابغ روزگار بوده و نزد امام عمر خيام و شيخ احمد غزالى و شيخ محمد حمويه تلمذ کرد و در کلام و حکمت و عرفان و ادب پارسى و عربى صاحب اطلاع وافى بود و نظر به کثرت مطالعه در کتب امام محمد غزالى بايد او را شاگرد به واسطهٔ آن بزرگ نيز شمرد. شيخ احمد غزالى با همهٔ جلالت قدر چندان او را دوست مى‌داشت که در مکتوب‌هاى خود او را 'قرةالعين' خطاب مى‌کرد با آنکه مدت تلمذ عين‌القضات در نزد او چندان طول نکشيده بود. عين‌القضات خود در سخنان خويش از احمد غزالى و محمد حمويه بسيار نقل کرده و مخصوصاً صحبت بيست روزهٔ خود را با احمد غزالى در همدان موجب توجه غائى خويش به کمالات دانسته است. نکتهٔ مهم قابل توجه در کيفيت تحصيلات عين‌القضات آن است که وى بيشتر اطلاعات خود را از طريق مطالعات شخصى و خصوصى فراهم آورد و همين امر باعث شد که او در عين جوانى و عنفوان شباب آنهمه تبحر حاصل کند و در کار تحرير و تأليف آنقدر کامياب باشد. عين‌القضات به سبب غلبهٔ شوق و سورت عشق و غليان عواطف صوفيانهٔ خود بى‌پروا اسرار صوفيان را فاش مى‌کرد و مذهب خود را که دنبالهٔ نظر وحدت وجوديان بود بى‌محابا اظهار مى‌نمود و بر متعصبين قوم که با او و دارندگان اينگونه افکار دشمنى داشتند، به‌شدت مى‌تاخت. نقار و کدورتى که بدين طريق ميان عين‌القضات و علماى متعصب و عوام‌الناس ايجاد مى‌شد، همواره در حال توسعه بود و در آن روزگار تعصب و غلبهٔ عوام بى‌ترديد به قتل اين جوان فاضل بى‌باک و صوفى زبان‌آور پايان مى‌يافت و او خود اين حال را پيش‌بينى مى‌کرد چنانکه در يکى از مکاتيب خود اينگونه نوشت: '... و گروه ديگر مست آمدند، زنار بربستند، و سخن‌هاى مستى آغاز کردند. بعضى را بکشتند و بعضى را مبتلاى غيرت او کردند، چنانکه اين بيچاره را خواهد بودن، ولى ندانم که کى خواهد بودن، هنوز دور است ... اى عزيز، روزگارى برين سوخته مى‌گذرد که از وجود خود نيز ننگ مى‌دارم و جز ناله و سوختن سودى نه ...' مخالفت و عناد دين‌فروشان و عوام با عين‌القضات همدانى از جهات مختلف بود: - نخست آنکه او را به پيروى از عقايد فلاسفه متهم مى‌داشتند و مى‌گفتند که او به قدم عالم معتقد است. او در رسالهٔ شکوى‌الغريب به اين امر اشاره مى‌کند و مى‌گويد دشمنان از اشارهٔ من به مصدر وجود و ينبوع وجود چنين پنداشته‌اند که من تعريض به قدم عالم دارم و حال آنکه در اين رسالت قريب ده ورق در اثبات حدوث عالم نوشته‌ام. - دوم آنکه بسيارى از علماى شهر و ديار او بر اين جوان تيزهوش باريک‌انديشه حسد مى‌بردند و او خود بارها به اين حسد علما اشاره کرده است. - سوم آنکه عين‌القضات بسيارى از حقايق تصوف را که بيرون از حوصلهٔ عوام‌الناس و دين‌فروشان تعصب‌پيشه بود، در آثار پارسى و عربى خود آشکارا بيان مى‌کرد و اين امر هم دشمنى آنان را بر او برمى‌انگيخت و او مى‌گفت: مصطلحات صوفيه دليل کفر و الحاد من نيست و مرد عاقل منصف سزاوار است که چون اين سخنان را بشنود به معانى آن مراجعه کند و حکم بر زندقه و الحاد گويندهٔ آنها پيش از استفسار مراد وى عملى دور از بينائى و دانائى است. عين‌القضات به حسين‌بن منصور حلاج عشق مى‌ورزيد و سخنان او را که باعث قتل گوينده شده بود به‌وجوه مختلف تأويل و تفسير مى‌کرد و پيدا است که چنين کسى در دست متعصبان قوم به چه سرنوشتى دچار مى‌شد. - چهارم آنکه عين‌القضات بر اثر حسن بيان و نفوذ کلام خود مريدان بسيار در ميان بزرگان و گروه کثيرى از مردم يافته بود که بر مقالات وى شيفته بودند. از آنجمله عزيزالدين مستوفى از وزراى سلاجقهٔ عراق به او عشق و ارادت مى‌ورزيد و چون عزيزالدين به دشمنى ابوالقاسم درگزينى برافتاد، آن وزير دسيسه‌گر که بسيارى از رجال را به حيله و تزوير از ميان برده و خود نيز آخر کيفر بيدادگرى‌هاى خويش بر دار کشيده شد، در انديشهٔ نابودکردن عين‌القضات افتاد و با علماء متعصب و حسودان و دسته‌اى از عوام‌الناس که در تکاپوى قتل عين‌القضات بودند يار شد، محضرى بر ضد او ترتيب داد و از ميان تصانيف او الفاظى را براى اثبات زندقه و الحاد وى و دعوى الوهيت او بيرون آورد و جماعتى از فقها به اباحت خون او فتوى دادند. بعد از اين حوادث عين‌القضات را به بغداد بردند و چندى مقيد نگاه داشتند و باز به همدان بازگرداندند و آنجا در شب هفتم جمادى‌الاخر سال ۵۲۵ هـ بر دار کشيدند. عين‌القضات با آنکه هنگام شهادت ۳۳ سال بيش نداشت آثار متعددى به پارسى و تازى دارد و علاوه بر آن نامه‌هاى بسيار از او به پارسى باقى مانده که همهٔ آنها حاوى عقايد و آراء او در مسائل مختلف مربوط به تصوف و مسائل اعتقادى است. از آثار او است: يزدان‌شناخت که چندبار به طبع رسيده و آن را بايد مهمترين کتاب از آثار پارسى عين‌القضات شمرد. اين رساله در مسائل الهى و حکمت و علوم طبيعى در سه باب به‌نام عزيزالدين مستوفى نوشته شده است. رسالهٔ جمالي، رساله‌اى کوتاه است که براى جمال‌الدين شرف‌الدوله از پادشاه‌زادگان معاصر عين‌القضات در سه فصل 'در بيان مذهبى که سلف صالح بر آن بوده‌اند' ، نوشته شده است. تمهيدات يا زبدةالحقايق، در تمهيد ده اصل تصوف. اين کتاب انشائى مقرون به غلبهٔ شوق و عشق دارد و از اين روى بسيار گيرا است ليکن به‌سبب همين غلبهٔ عشق و شوق مطالب آن را نظمى چنانکه بايد نيست. کتاب تمهيدات در اواخر زندگى عين‌القضات و در آن روزگار که به تهمت الحاد گرفتار شده بود، نگارش يافت. عين‌القضات داراى مکاتيب فارسى بسيار بوده که اکنون از آنها مجموعه‌هائى در کتابخانه‌هاى ايران و خارج از ايران يافته مى‌شود و قسمتى به طبع رسيده است. اين نامه‌ها فارسى روان و بسيار ساده‌اى دارد و در آنها گاه به آيات قرآنى و اشعار پارسى و عربى استشهاد شده و نويسنده خود هم رباعى‌هاى گرم دل‌انگيزى از خويش در آنها، همچنان‌که در پاره‌اى از آثار ديگر خود، آورده است. درست است که اين مکتوب‌ها را عين‌القضات به دوستان خود و بزرگان زمان نوشته است، ليکن هيچ‌يک از آنها در شمار مکاتيب عادى اخوانى نيست و همهٔ آنها در بيان حقايق حکمى و عرفانى و پر از مطالب عالى است. نکتهٔ مهمتر آنکه اين مکتوب‌ها غالباً در مسائل مرتبط به يکديگر است به‌نحوى که اجزء يک موضوع را نويسنده در چند مکتوب با حفظ تسلسل فکرى بيان کرده چنانکه بعضى از آنها حکم رسالات مفصل مستقل دارد و اين حال نشان مى‌دهد که عين‌القضات غالب مکاتيب خود را در حقيقت به قصد تحرير رسائلى مى‌نوشت و شايد بسيارى از آنها که صورت مکتوب دارد نامه به معنى متعارف نباشد و بتوان آنها را يادداشت‌هائى شمرد که نويسنده روزانه ترتيب مى‌داد و عنوان مکتوب بر آنها مى‌گذاشت. عين‌القضات در ضمن کلام خود در رسالات فارسى و مکاتيب، به بسيارى از اشعار شاعران ديگر استشهاد کرده و گاه در آن ميان اشعارى از خود نيز آورده است که غالباً رباعى است. اين رباعى‌ها همه با لحن و انديشهٔ عرفانى سروده شده و گرم و گيرنده است و از آن ميان به نقل چند رباعى براى داشتن نمونه‌اى از اشعار او قناعت مى‌شود، به‌جز اشعار پارسى وى را اشعار عربى بسيار نيز بوده که بعضى از آنها باقى مانده است. دل تنگ‌تر از دهان تنگ تو شدم باريک‌تر از فسون و رنگ تو شدم بيمار من از بيهده جنگ تو شدم درياب مرا که نام و ننگ تو شدم نى مايهٔ عشقت اى دل‌افروز کمست و آن درد که دى بود نه امروز کمست در هجر تو با صبر دلم را صنما نى‌ساز فزون شدست و نى‌سوز کمست نه دست رسد به زلف يارى که مراست نه کم شود از سرم خمارى که مراست هرچند بدين واقعه در مى‌نگرم درد دل عالميست کارى که مراست اندر ره عشق حاصلى بايد و نيست در کوى اميد ساحلى بايد و نيست گفتى که به صبر کار تو نيک شود با صبر تو دانى که دلى بايد و نيست آن را که دليل او رخى چون مه نيست او بر خطر است و خلق از او آگه نيست از خود به‌خود آمدن رهى کوته نيست بيرون ز سر دو زلف شاهد ره نيست اى برده دلم به غمزه جان نيز ببر بردى دل و جان نام و نشان نيز ببر گر هيچ اثر بماند از من به جهان تأخير روا مدار، آن نيز ببر
نوشته شده در تاريخ شنبه 13 آبان 1391برچسب:, توسط علی روشندل

درج شده در تاریخ ۸۹/۰۶/۰۲ ساعت 14:41 بازدید: 3074 نفر 0 می‌پسندم ابوالمعالی ابن ابی بکر عبدالله بن محمد بن علی بن علی المیانجی مشهور به عین القضات هــمــدانــی می باشد. جد او ابوالحسن علی بن الحسن میانجی، قاضی همدان بوده و در همدان کشته گردید. وی در سال ۴۷۶ (۱۰۹۷ میلادی) در همدان متولد شد، دوران نوجوانی خود را در خراسان، نزد فیلسوف و دانشمند بزرگ، عمر خیام نیشابوری و استادانی چون محمد حِمَویه گذرانید و آموزش دید. در نوجوانی به فراگیری دروس دینی روی آورد. هم زمان با فراگیری دانش زمانه ی خود، به کنکاش و بررسی ادیان پرداخت و در روند جستجوگری‌های خویش، باورهای ایمانی خویش را مورد تجدید نظر قرار داد. او به علوم ریاضیات و ادب و فقه و حدیث و کلام و فلسفه و تصوف و عرفان تسلط کسب کرده و به سبب تبحری که در فقه بدست آورد عنوان قاضی و مدرس هم یافت. وی تا بیست و یک سالگی در علم کلام بیش از سایر علوم زمان خود تعمق نمود، اما این علم نه تنها او را سیراب نکرده بلکه او را پریشان تر از قبل به وادی سرگردانی کشانید، تا اینکه مطالعه آثار امام محمد غزالی او را از گمراهی نجات بخشیده است. خود ایشان نقل کرده است: « بعد از آنکه از گفتگوی علوم رسمی ملول شدم به مطالعه مضنفات حجةالاسلام اشتغال نمودم. مدت چهار سال در آن بودم و چون مقصود خود را از آن حاصل کردم، پنداشتم که به مقصود واصل شدم و نزدیک بود که از طلب بازایستم و بر آنچه حاصل کرده بودم از علوم اقتصار نمایم. مدت یکسال درین بماندم، ناگاه سیدی و مولائی الشیخ الامام سلطان الطریقة احمد بن محمد الغزالی به همدان که موطن من بود تشریف آورد. در صحبت وی در بیست روز بر من چیزی ظاهر شد که از من و ما غیر خود هیچ باقی نگذاشت و مرا اکنون شغلی نیست جز طلب فنا. » عین‌القضات ، در سن ۲۴ سالگی، مشهورترین کتاب فلسفی خویش “ زُبدَة الحقایق”(زبده) را به نگارش در آورد. گرچه سلطه ی فقها و متعصبان زبان می برید و گلو می درید اما او با شهامت می نوشت: کجاست محرم رازی که یک زمان ….دل شرح آن دهد که چه دید و چه ها شنید. عین القضات اندیشمند و روشنگری ست آزادیخواه. می گوید: « آزادی را به انسان بسته اند، چنان که حرارت را به آتش.» با تابیدن نور دانش و جستجو، در ده ی پایان عمر کوتاه اش، به این اندیشه رسید که ، برهان‌های برآمده از خرد را به جای پیش انگاره های مذهبی بنشاند. او تبلیغات مذهب را دام و فریب می‌نامد. مهراب جهان، جمال رخساره ی ماست ســلــطـان جـهان این دل بیچاره ماست شور و شر و کفر و توحــیـــد و یقین در گوشه ی دیده های خون باره ی ماست نوشته‌های عین القضات «رساله‌ی لوایح»، «یزدان شناخت»، «رساله‌ی جمالی»، «تمهیدات» یا «زبدة الحقایق» ‌و نامه‌‌های بسیار در این شمارند و بی شک نوشته‌‌ها و یادداشت‌هایی بسیار نیز برای همیشه از میان رفته‌اند. نجیب مایل‌هروی در باب آثار عین القضات همدانی می‌گوید: آنچه آثار قاضی- خصوصا تمهیدات و مکتوبات و شکوی‌الغریب- را سزاوار ستایش می‌سازد این است که او در این آثار خصوصی‌ترین تجربیات عرفانی‌ی خویش را بازگفته است، حتا تجربه‌هایی که دیگر مشایخ صوفیه آنها را جزو “اسرار” می‌دانسته‌اند. عین القضات و عرفان نظری وی و ابن عربی اندلسی و شیخ محمود شبستری از پیشگامان تقریر و بیان جنبه نظری تصوف اسلامی بوده اند و ابوحامد غزالی و شیخ شهاب الدین سهروردی و مولانا جلال الدین بلخی، جنبه علمی آن را تبیین نموده اند. یکی از محققین معاصر، معتقد است که عین القضات پایه گذار عرفان نظری و حکمت عرفانی است، نه ابن عربی و با آوردن جملاتی از کتاب تمهیدات به اثبات این نظریه می پردازد. آنجا که عین القضات می گوید: قرآنی هست ورای کاغذ و سیاهی و سپیدی … و همچنین است «محمد (ص) را دستی و پایی و تنی و آن محمد (ص) نیست، ورای آن محمد (ص) است» این موضوع نشان می دهد که عین القضات از پیشروان عرفان نظری است. اندیشه های عرفانی عین القضات در کشف حقیقت و حالات عشق عشق به عنوان یکی از مواضیع اساسی عرفان اسلامی، رکن اصلی فکری قاضی به شمار می رود و به همین خاطر بود که صوفیه از او با تعابیری چون شیخ العاشقیت، سلطان العشاق و امثال آن یاد کرده اند. در نظر قاضی عشق مذهب مشترک بین خدا و انسان است. عشق چیست؟ گفته اند: عشق افراط در محبت است و آتشی که در دل عاشق حق می افتد و جز حق را می سوزاند: این عشق امری الهی است و آمدنی است نه آموختنی. بزرگان عرفا، از عشق و معانی آن بسیار سخن گفته اند. عشق از دیدگاه قاضی غیرقابل بیان است و جز به رمز از آن نمی توان سخن گفت. به اعتقاد او «… دیوانگی عشق بر همه عقل ها فزون آید، هر که عشق ندارد، مجنون و بی حاصل است، هر که عاشق نیست خودبین و پرکین باشد و خود رای، بود عاشقی بیخودی و بی راهی باشد» … در عشق قدم نهادن،‌ کسی را مسلم شود که با خود نباشد، و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است، هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهند. هرجا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند… کار طالب آن‌ست که در خود،‌ جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است، بی‌ عشق چگونه زندگانی؟ » و چه این بیان به نگرش «اریک فروم» در «هنر عشق ورزیدن» نزدیک است که می گوید: «عشق پاسخی ست به پرسش وجود انسان.» اریک فروم، همانند عین‌القضات، عشق را فدا کردن می‌‌نامد، اما درست به برداشت وی نه مجنون وش و خود-آزار، بلکه آن فدایی که نه «ترک چیزها و محروم شدن و قربانی گشتن.» و چنین از گذشتن از خویشتنی ست که «فضیلت» و «برترین برآمد انسانی‌اش می‌نامد. عشق نیرویی‌ست تولید گر عشق. به بیان کارل مارکس، «عشق را تنها می‌توان با عشق مبادله کرد.» و در چنین مبادله‌ای ست که اصالت فردی در باز تولیدی انسانی به برآیند پیوند‌ها تکامل می‌یابد. بر خاست خروش عاشقان از چپ و راست در بتکده امروز ندانم که چه خاست در بتکده گر نشان معشوقه ی ماست از کعبه به بتخانه شدن نیز رواست عین القضات همدانی نیز چون دیگر سالکان طریقت بر اهمیت دعا و ذکر واقف بود و مریدان و شاگردان خود را مدام به آن توصیه می کرده است.ذکر « لا اله الا الله» از جمله ذکرهایی است که قاضی شاگردانش را تشویق به پیوسته گفتن آن می نماید و می گوید که «پس از طی مقاماتی، با اعراض از همه چیز، جز «هو» نشاید گفتن» جستجو در حروف مقطعه قرآن حروف مقطعه ابدای بیست و نه سوره از قرآن، الهام بخش بسیاری از افکار و اندیشه های عجیب و غریب در اذهان متصوفه بوده است. جمع حروف مقطعه در قرآن ۷۸ حرف است وبه اعتقاد ابن عربی «حقایق آن ها برای هر کس روشن شود، او مالک بالا و پست خواهد شد» در این میان شاید بیش از هر کس دیگر حلاج است که از رمزیت حروف مقطع قرآن صحبت کرده است و به دنبال وی قاضی گفته است: اگر نه این حروف مقطع یافتمی در قرآن، مرا هیچ ایمان نبودی به قرآن. و معتقد بود که سالک در طی طریق، به مقامی رسد که همه قرآن در نقطه باء بسم الله ببیند و همه موجودات را در نقطه باء بسم الله ببیند. … خداوند خواست که محبان خود را از اسرار ملک و ملکوت خود خبری دهد در کسوت حروف، تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند، پس گفت:‌« الم، المر، الرا، یس، … یس را قلب قرارداد و نشان سر احد با احمد، که کس جز ایشان بر آن واقف نشود. عین القضات و مذهب «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه» (حافظ) اساس تقسیم فرق اسلامی به هفتاد و سه یا هفتاد و دو گروه، حدیثی است منسوب به پیامبر اسلام (ص)که همان سان که بنی اسرائیل به هفتاد و دو گروه گرویدند پیروان من نیز به هفتاد و دو گردند و همه ایشان در دوزخند جز یک گروه و آن سنت و جماعت است … گروه اخی در حدیثی از همان حضرت با تعبیر “ما انا علیه و اصحابی” توصیف شده اند یعنی آن دسته که من و یارانم برآنیم. عین القضات با تبلیغ و اشاعه نظریه یگانگی و وحدت دین در توسعه و بسط این اندیشه سهیم بوده است. و معتقد است که همه بر یک دین و ملت اند. و اینچینین می گوید: اگر آن چه نصاری در عیسی دیدند تو نیز بینی ترسا شوی و اگر آن چه جهودان در موسی دیدند تو نیز بینی جهود شوی، بلکه آنچه بت پرستان دیدند در بت پرستی تو نیز بینی بت پرست شوی و هفتاد و دو مذهب جمله منازل راه خدا آمد. قاضی با استناد به حدیثی از پیامبر اکرم (ص) که فرموده اند: “یاتی علی الناس زمان یجتمعون فی المساجد و یصلون ولیس فیما بینهم مسلم” (روزی خواهد آمد که مردم در مسجد جمع می شوند و فاتحه می خوانند و رکوع و سجود می کنند و نماز می گزارند اما هیچکدام از ایشان حقیقا مسلمان نیست” می گوید:‌”این سرنوشت اسلام است که آفتابش به مرور زمان غروب کند و روزی بیاید که از مسلمانی چیزی جز اسم آن و یک مشت عادات بی محتوا باقی نماند.” عاقبت قاضی عین القضات همدانی روش حسین بن منصور حلاج را داشته و در گفتن آنچه می دانسته بی پروائی می‌کرده است. از اینجا به دعوی الوهیت متهمش ساختـند اما چون عزیزالدین مستوفی اصفهانی وزیر سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه سلجوق به او ارادت داشت، به آزادی هر چه می خواست می گفت و هیچ کس بر وی چیزی نمی گرفت تا قبول عام یافت. اما چون وزیر سلطان بر اثر دسیسه های وزیر، ابوالقاسم قوام الدین درگزینی به حبس افتاد و در تکریت به قتل رسید؛ عین القضات همدانی نیز که در اثر دوستی عزیزالدین مستوفی با قوام الدین درگزینی مخالفت داشت مورد مؤاخذه و غضب وزیر جدید واقع گردید. بدین صورت که قوام الدین مجلسی ترتیب داد و از جماعتی عالمان قشری حکم قتل عین القضات را گرفت. و سپس دستور داد تا او را به بغداد بردند و در آنجا به زندان کردند. حکومت دینی، به همراه شریعت‌مداران، سخت بیمناک می شوند. دستور بازداشت وی از سوی خلیفه‌ی بغداد و فقیهان داده می شود. عین القضات دستگیر و به زندان بغداد روانه می گردد. در سن سی و سه سالگی در زندان، کتاب «شکوی الغرایب» را به زبان عربی می نویسد. این کتاب ارزنده را دفاعیه عین القضات می شمارند. “زندان و زنجیر و اشتیاق و غربت و دوری معشوق البته بسیار سخت است.” اما، همه این شکنجه ها را می پذیرد و تن به تسلیم نمی سپارد. عماد کاتب اصفهانی (برادرزاده عزیزالدین) در کتاب خریده القصر خود، سیر شهادت قاضی را چنین بیان می کند: «عین القضات میانجی اصل، همدانی زیست، دوست با وفای عموی من صدر شهید بود، هنگامی که عمویم بیچاره شد، درگزینی بر کشتن او توانایی یافت. عین القضات نمونه تیزهوشی و دانشمندی بود، آفتاب پس از مرگ غزالی بر فاضل تر از وی نتابید. عین القضات در نگارش های عربی خود به راه غزالی می رفت، عالم نمایان بر وی رشک بده، کلماتی از کتاب هایش بیرون کشیده جدا از جمله بندی بدان معنی داده، به او تهمت زدند . وزیری پست خو وی را به همدان بازگردانید و با کمک یارانش با عین القضات آن کردند که جهودان با عیسی کردند….» سرانجام عین القضات را به دستور ابوالقاسم درجزینی (درگزینی) به سرعت از بغداد به همدان بازپس بردند و شب هفتم جمادی‌الاخر سال ۵۲۵ ه.ق (۵۰۹ خورشیدی/۱۱۳۰ میلادی) در مدرسه ای که در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ می پرداخت بر دار کردند. گفته‌اند که چون قاضی به پای چوب دار رسید آن را در آغوش کشید و این آیه را خواند : وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ (سوره شعراء آیه ۲۲۷) : و ستمکاران به زودی خواهند دانست به چه مکانی باز خواهند گشت. سپس پوست از تنش کشیدند و در بوریایی آلوده به نفت پیچیده، سوزانیدند و خاکسترش را بباد دادند. با او همان کردند که خود او خواسته بود: ما مرگ و شهادت از خدا خواسـتــه ایم و آن هم به سه چیز کم بها خواسـته ایم گر دوست چنین کند که ما خواسته ایم ما آتـش و نفــت و بـوریـا خواســته ایم به هر تقدیر کرشمه، اهل وصال را به سوی خود جذب نمود و این بار شهیدی از همدان دویست سال پس از مرگ حلاج، ندای انا الحق او را زنده ساخت و فاجعه او را با تمام جزئیاتش تکرار کرد. حلاج در هنگام کشته شدنش خطاب به حلوانی که از او پرسید:‌سرورم این چه حال است، گفت: کرشمه جمال اهل وصال را به سوی خود جذب می کند…
نوشته شده در تاريخ شنبه 13 آبان 1391برچسب:, توسط علی روشندل

درباره سيد عمادالدين نسيمي بيشتر بدانيم عمادالدين نسيمي: در سال 789 ه.ش سپاهيان تيمور لنگ پس از تسخير اصفهان براي سركوبي شورش مخالفانشان در حدود هفتاد هزار نفر از مردم را سر بريدند و از سر آن ها مناره اي به شكل منار هي مسجد ساختند و همه را بر طشت خون افشاندند. از آن پس زوال اقتصادي شديدي سراسر ايران را فراگرفت و بدين سبب گروهي از روشنفكران و ميهن پرستان مبارزه ي فكري و فرهنگي بزرگي را عليه حكومت فئودال و مغول تيموريان شروع كردند كه با گسترش آن پيشه وران و صنعتگران شهري با تشكيل سنديكا، سازماني سري به نام حروفيه به وجود آوردند. حروفيه نهضتي انقلابي بود و هدف آن مانند تمام مبارزان و قهرمانان ملي ايران مانند بابك خرم دين مازيار ابن مقفع سندباد و ... اين بود كه مردم را در برابر ستمگران و غارتگران بيگانه كه اكنون با روش نوين مردم را به استثمار مي كشاندند برخاسته و مردم را آگاه نمايند. سيد عمادالدين نسيمي، متخلص به نسيمي از سادات شيراز بوده كه در زمان سلسله ي تيموري مي زيست؛ سيد نسيمي روشنفكر _ شاعر و فيلسوف بود و اصول طريقت را از سيد فضل الله نعيمي فرا گرفت. نسيمي شاعري دلير و بي باك بود كه در جواني با حكام ستمگر مبارزه مي كرد و از حقوق ستم ديدگان دفاع مي كرد و از حقوق دهگانان و ستم ديدگان دفاع مي كرد. با فراهم كردن محافل ادبي به روشنگري مردم مي پرداخت و در قيام هاي بر ضد قدرت طلبان رهبري را به عهده داشت. در اشعار نسيمي اسرار كائنات و طبيعت از راه درك انسان به تفسير كشيده شده است. او در اشعارش متذكر مي شود هر كس بتواند خود را بشناسد خواهد توانست به مقام خدايي برسد (همان جمله ي خود را بشناس سقراط) كه اين همان حرف اصلي فردريش ويلهلم نيچه در انديشه ي مرد برتر مي باشد يا به عبارتي استعن بنفسك الذي لا اله الّا هو. اگر مردان راهت را حجاب از پيش برخيزد هزار، [اني] انا اله گو، ز هر سو بيش برخيزد نسيمي معتقد است آن كه حقيقت را نمي داند نادان است اما آن كه حقيقتي را مي داند انكار مي كند تبه كار است. تاريك انديشي و جهل و خرافات مانع رشد و تكامل انسان واقعي است. در اشعار وي تنها عقل و دانش است كه شناخت واقعيت را ممكن مي سازد. از ديدگاه فلسفي هسته ي مركزي عقايد حروفيه و اشعار نسيمي، با شناخت نيروهاي ناخودآگاه در درون انسان است كه زندگي و تفكر كساني به چرخش در مي آيد. اشعار نسيمي ادامه ي راستين انسان خدايي، حسين حلاج بود و به واسطه ي اشعار پر مغز فضل الله نعيمي و نسيمي بود كه مبارزه ي نهضت حروفيه با ايلخانان مغول به طور سري در تمام ايران از خراسان و آذربايجان و حتي در تركيه كشانده شد. در سال 804 ه.ش به دستور تيمور لنگ تمام رهبران حروفيه و از جمله سيد نسيمي را دستگير كردند و پس از شكنجه هاي فراوان به شهادت رساندند. به روايتي نسيمي را در شيراز به دار آويختند و در زرقان به خاك سپردند. كي توان شدن از سر انا الحق واقف هر كه او را غم آن است كه بر دار كنند بر خلاف عقيده ي برخي اقوام ترك بايد ذكر شود كه سيد نسيمي ترك نبوده چون اشعار خود را به زبان شيرين فارسي نوشته است. منابع و مقاله هاي موجود در سيد نسيمي از 34 كتاب و مجله ذكر شده است (توسط دكتر معيني معلم دبستان قاآني زرقان) كه تعدادي از اين منابع را در اينجا معرفي مي كنيم: مجمع الفصحاءِ رضا قلي خان هدايت چاپ 1339 تهران ريحانه الادب ميرزا محمدعلي مدرس چاپ 1325 تهران رضا روشن محمد مظفر چاپ بهوپال 1297 قمري رياضي الشعراءِ علي نقي خان داغستاني نسخه ي خطي دانشگاه لاهور ديوان نسيمي از پروفسور حميد محمدزاده چاپ باكو رباعيات عمادلادين نسيمي جهانگير قهرمان چاپ 1362 فارسنامه ي ناصري ميرزا حسن حسيني فسايي 1367. نویسنده و گردآورنده : آقای قاسم حمزوی دوشنبه 27 دی 1389 - 22:03:44 | نظرات :0 ارسال به یک دوست نسخه مناسب برای چاپ
نوشته شده در تاريخ شنبه 13 آبان 1391برچسب:, توسط علی روشندل

سردار شهدای زرقان بازديد : 674 views موضوع: شهدا تاريخ: ۲۴ بهمن ۱۳۸۹ سلام و درود بر سردار شهیدان گلزار شهدای زرقان http://vares.ir/ تندیس سید نسیمی در میدان گلرزار شهدای زرقان ای نسیمی وقت آن شد کز دم روح‌القدس نفخه‌ای چون صور اسرافیل در عالم دمی مروری اجمالی بر زندگی عارف شهیدسید عماد‌الدین نسیمی حدود هفتصد سال پیش ،همزمان با عصر حافظ، در سیاه‌ترین دوران تاریخ ایران که تیموریان خونخوار بر ایران حکم می‌راندند و از اجرای هیچ ظلم و جور و جنایتی ابا نداشتند و کسی را یارای مقابله با ایادی و سرسپردگان آنها نبود و تمام مردم از ترس قداره‌بندان بی‌رحم و بی‌پروای حکومت تیموری در لاک خود خزیده‌بودند و آشکارا به ظلم آن وحشیانبیابانگرد که از بخت بد ، زمام امور کشور باستانی ایران را در دست گرفته بودند، تن در داده بودند و هیچ امیدی به رهائی نداشتند، مردانی ظهور کردند که با سلاح سرخ تفکربه میان توده‌های تحت ستم آمدند و در عرض مدت کوتاهی سراسر قلمرو پهناور تیموریان و کشورهای اسلامی را تحت‌الشعاع افکار و اندیشه‌های خود قرار دادند و انقلابهایعظیمی در تمام شهرها و روستاها بوجود آوردند که نهایتاَ باعث سرنگونی تیموریان و پایان دادن به استبداد وحشیانه آنها شد و البته خود نیز در این راه فدا شدند و به اتهام کفر و زندقه و ارتداد به فجیع‌ترین روش کشته و سوزانده‌ شدند. این مردان بزگ عرصه‌ی‌ عشق و عرفان که در آن زمان ، نام بردن از آنها و خواندن شعرشان مساوی با شکنجهو اعدام بود و در آن زمان ، علیرغم ساده‌زیستی و سعی در گمنامی ، نامی عالمگیر داشتند کسانی نبودند جز یک استاد و شاگرد بنام‌های نعیمی و نسیمی و پیروانخاص و عام آنها که در تمام آبادی‌ها ،مخصوصاَ در آذربایجان ، پرچم مبارزه را به دوش کشیده بودند و بر علیه جلادان تیموری که علاوه بر تمام ظلم و اجحافات ،حدود چهل نوع عوارض و مالیات از مردم می‌گرفتند و یا به زور از انبار و انبان مردم می‌ربودند و حتی نوامیس مردم از دست آنها در امان نبود مبارزه می‌کردند.امروزه رسم شده درباره‌ی هر شاعر و هنرمندی که می‌میرد می‌گویند: بزرگترین شعر و هنرش، زندگی‌اش بود، به راستی درباره نسیمی چه باید بگوئیم؟ حیفم می‌آید که از این جمله‌ی کلیشه‌ای و لوث شده برای نسیمی استفاده کنم. او حتی بزرگتر از آن است که او را عارف ( با معنا و مصادیقی که در فرهنگ و ادب ما دارد) بنامیم.برای بررسی شخصیت و آثار و افکار او ناچاریم خود را در موقعیت زمانی و تاریخی او قرار دهیم. روزی که برای آگاهی دادن و تهییج مردم به منظور احقاق حق انسانی و الهی خود و مبارزه با استبداد سیاه و خفقان متراکم حکومت تیمور لنگ و جانشینان و ایادی خونخوار و بیرحمش هیچ راهی جز آفرینش دوباره‌ی انسان در«رستاخیز کلمات» نبود، آنهم نه در قالب قضیه‌های فلسفی خشک و خشن و نصایح و اندرزهای تکراری و نخ‌نما شده، بلکه در قالب زیباترین و لطیف‌ترین کلمات غنائی ملموس و محسوس، در قالب شعرهائی عمیق و مرتفع و در عین حال ساده و صمیمی و خودمانی، در قالب غزل : شورانگیز‌ترین فرم گفتگوی عشاق و دلدادگان که هرکسی یکبار آن را در زندگی خویش تجربه کرده‌است، و ارائه‌ی معشوقی جدید که دور از دسترس نیست: یعنی خود انسان که خداوند نیز او را بعنوان خلیفه‌‌ی خود برگزیده و در آفرینش او به خود تبریک گفته و ملائک را به سجده‌ی او واداشته و هنوز هم اگر جای واقعی خود را در کائنات بیابد مسجود ملائک و موضوع تبریک خداوند است. با این حال، چنین موجود عظیم‌الشانی چرا باید برده و بنده‌ی درباریان دیوسیرت باشد و زیر پای آنها لجن‌مال شود و حتی قدرت کوچکترین اعتراضی نداشته‌ باشد و از اینها بدتر اینکه تمام این پلشتی‌ها و شوربختی‌ها را خواست و اراده و مشیت خداوند بداند و بر آنها نیز شکر و تیمورها را دعا کند (چنانکه برخی از ارباب ادیان و مذاهب او را چنین آموخته‌اند و رستگاری او را نیز در همین می‌دانند). به همین خاطر است که سیمی نه فقط تحت تعقیب حکومت بلکه مورد تحقیر و تکفیر برخی از متیدنین نیز قرار گرفته و قرنهای متمادی توسط حاکمین فکری بایکوت شده است. در اصل، افکار و عقائد این اسوه‌ی بزرگ آزادگی و آزاداندیشی با مذاق هیچ حکومتی سازگار نیست چون همیشه با مطرح کردن شخصیت واقعی انسانها، آنها را به مبارزه‌ای دائمی (و با نشاط) بر علیه تمام طواغیت درون و برون فرا می خواند و کلاس خودشناسی و شیطان شناسی و جهاد اکبر او را هرگز پایانی نیست،و لذا اگر بگوئیم که نسیمی شاعر نبوده ولی از شعر بعنوان یکی از حربه‌های جهاد مقدس خود بهره می‌جسته بیراه نگفته‌ایم و اگر بگوئیم که بزرگترین شعرش، زندگی‌اش بوده حق مطلب را درباره‌ی تمام ابعاد شخصیتی او ادا نکرده‌ایم، چون او نه خود را شاعر می دانسته و نه مثل بسیاری از شاعران گرانقدر کهن، دربار و درباریان را مدح گفته و نه تمایلی به ذکر و درج نامش در انجمن‌ها و تذکره‌‌ها داشته است. کدام انجمن و تذکره و کاتب دولتی حاضر بودهنام یک شاعر یاغی تحت تعقیب آواره‌ی بدنام و تکفیر شده را در رکوردهای گینز خود ثبت و ضبط کند مگر بخاطر بدنام‌تر کردن او؟! او در شعر بدنبال نام و نان وصنعتگری و نوآوری نیست و فقط هدف مقدسش را بوسیله‌ی شعر دنبال می‌کند و البته بخاطر رعایت حال مخاطب، تمام رازها و برداشتهایش را نیز نمی‌تواند به منصه‌ی ظهور برساند ولی در هر حال نمی تواند بی گفتار بنشیند: منم تفسیر نطق حق که در اشیا شوم ناطق محال است و این و ناممکن که بی گفتار بنشینم من مظهر نطق و نطق حق ذات من است وندر دو جهان، صدای اصوات من است از صبح ازل ، هرآنچه تا شام ابد آید بوجود (و) هست ، ذرات من است بدون شک یکی از معدود کتب شعری قدما که مدح هیچ شاهی در آن وجود ندارد دیوان نسیمی است چون از دولت عشق به جائی رسیده که تمام افلاک را غلام خود می‌داند: تا به فضل حق، نسیمی بنده‌ی عشق تو شد چرخ و ماه و زهره و خورشید هستندش غلام و این عشق خونین و آتشین، سابقه در خاطرات ازلی او دارد. او با دلبر ازلی چنان سر و سّری دارد که می‌داند معشوق هم این مست جام اناالحق را در عرش بر دار خواهد کرد: من که ز مجلس ازل، مست اناالحق آمدم چون نزند شه ابد، بر سر عرش، دار من ز جام عشق تو بودم خراب و مست، آندم که امر منشی «کن» کاف و نون به هم می‌زد و نکته‌ی مهم این است که نسیمی در تمام اینگونه ابیات می‌خواهد عزت نفس و مناعت طبع و کرامت انسانی را به مخاطبان القا کند و ارزش وجودی آنها را به یادشان بیاورد و بخاطر همین عظمت روحی است که بعضی از اکابر ازمنه مختلف، تفکرات او را خطرناک تر از تفکرات حلاج می‌دانستند. ولی واقعیت امر آن است که آنها نه حرف حلاج‌ها را فهمیدند و نه حرف نسیمی‌ها را و یا بهتر بگویم در برابر حرفهای ساده و بی‌پیرایه‌ی این بزرگان که باعث تخته شدن بسیاری از دکانها شدند، خود را به نفهمی زدند تا کودک تاریخ از خواب گران بیدار نشود و آسایش ظلمت‌گستران را نیالاید، وگرنه بقول شیخ شبستر : روا باشد انالحق از درختی چرا نبْود روا بر نیکبختی؟ خداوند بر شجری در طور سینا اجازت داد و او به جای خداوند تکلم کرد، پس اشرف مخلوقات که خداوند از روح خودش در او دمیده و اسما را به او آموخته و از او میثاق گرفته، چگونه نتواند؟ نسیمی ، غبار را از آئینه ای که در دست مردم بود زدود و آنها را دوباره به خودشان معرفی کرد. کاری که نسیمی کرد این بود که حدیث «من عرف نفسه …..و کنت کنزاَ مخفیا….» را از کنج مدرسه‌ها و خانقاه‌ها به میان مردم کشید و بدون شعار دادن و غوغاسالاری حزبی و تفلسف و کلاس گذاشتن و مرید جمع کردن و نصیحت کردن خشک و خالی ، «خود» واقعی آنها را به خودشان نشان داد و همین و بس. http://vares.ir/ تندیس سید نسیمی در زرقان خودشناسی حق شناسی شد به قول مصطفی در شناسائی نفست، «من عرف» چون رهبر است گوهر گنج حقیقت به حقیقت مائیم نور ذات جبروتیم که در اشیائیم گوهر دریای وحدت، آدم است ای آدمی گر چو آدم سّر اسما را بدانی ، آدمی دلا با وصلش ار خواهی که ذات متحد گردی وجود هر دو عالم را نثار روی دلبر کن بقیه کار را مردم ، خودشان کردند. اینکه ماشین جنگی تیمور در اوج اقتدار از کار بیفتد و حتی ولیعهد او، شاهرخ، توسط مرد کپنک پوشی ترور شود و سوء قصد به جان حکام و درباریان و صاحب منصبانی که تا قبل از آن، جزو مقدسین و تابوهای مردم بودند شایع گردد و.. و… تمام اینها را باید از ثمرات آموزه های شیخ فضل‌الله نعیمی و شاگردش سید عمادالدین نسیمی که پس از شهادت استاد در بعضی موارد حتی از استاد هم تاثیرگذارتر بود دانست.آیا این معجزه‌ی تاریخی ثمره‌ی کلاسهای انسان شناسی نسیمی که تمام آینه ها را طوفانی کرد، نیست؟ به راستی در آن زمان که حتی موحدین بر سر جبر و اختیار و غیره با هم درگیر بودند و کتب مقدس و احادیث انبیا و اولیا را فقط برای منکوب و سرکوب کردن هم بکار می گرفتند با کدام آرمان و عقیده و تفکر و سلاحی بجزهمین نحله‌ی فکری نعیمی و نسیمی می‌شد بزرگترین حکومت نیمه‌وحشی جهان را به زانو درآورد؟ برای این سؤال هیچ پاسخی نیست مگر اینکه صورت مسئله را پاک کنیم و بگوئیم : اصلاَ چه نیازی به مبارزه بر علیه تیموریان بود که بخواهیم راه صحیحش را پیدا کنیم؟ این هم برای خودش منطقی است!!اعتقاد به رمزدار بودن حروف و اعداد، بحثی نیست که توسط حروفیان آغاز شده باشد، این نظریه را در فحوای کلام معصومین (ع) و بعضیاز تفاسیر قرآن کریم نیز می‌توان یافت. بر اساس این نظریه کل موجودات، و در رأس آنها ، انسانها اعداد و حروف کتاب آفرینشند و هرکدام نقشو جایگاه ویژه‌ای در کاینات دارند و نام آنها نیز دارای اسرار و رموزی است که از مکنونات وجودی آنها خبر می‌دهد چون افرینش کاملاَ منظم و هدفدار است. و هیچ موجودی به عبث خلق نشده‌است. این عقیده چیزی نیست که معتقدانش را تحت پیگرد و آزار و شکنجه و اعدام قرار دهد. علت تحت تعقیب بودن حروفیه را باید در فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی آنها جستجو کرد. آنها نه دین تازه‌ای آوردند و نه حرف جدیدی را در مورد اسرار حروف و اعداد مطرح نمودند بلکه فقط با توجه به جاذبه‌های این موضوع و مقبولیت آن در نزد مردم، بررسی رازناک بودن حروف را گسترش دادند و انسانها را به تفکر و تدبر و تعمق در پدیده‌های خلقت و علت آفرینش واداشتند و از این طریق ، آنها را به کنکاش در مسائل سیاسی و احتماعی نیز ترغیب و تشویق نمودند. شاید علت خاص این نامگذاری در آغاز، بخاطر استفاده‌ی اعضای نهضت حروفیه از کلمات و اعداد بعنوان رمزهای عملیاتی و فعالیتهای زیرزمینی بوده‌ که بوسیله‌ی آن یکدیگر را شناسائی میکرده و پیامهای رهبران خود را رد و بدل می‌نموده‌اند هرچند اینگونه استفاده‌های رمزی از کلمات و حروف و پیامهای سربسته قبل از آنها نیز رواج داشته و منحصر به حروفیه نمی‌شده است. لذا خلاصه کردن فعالیتها و تفکرات حروفیان را در تصوف افراطی و سر و کار داشتن با علوم غریبه و افعال عجیبه! بیشتر نوعی حقیقت گریزی و خلاص کردن خود از پرسشهای مطروحه توسط آنها، به حساب می‌آید. سانسور شدن تاریخی افکار و فعالیتهای سربداران حروفی (بخاطر اینکه روزی خطرناکترین دشمنان یک حکومت بوده‌اند) از یکطرف، و افسانه سازیها و اسطوره سازیهای عاشقان و پیروان آنها در طول تاریخ باعث شده که چهره‌ی واقعی نهضت حروفیه و رهبران آنها همیشه در هاله‌ای از ابهام قرار گیرد و هر تحقیق و پژوهش جدیدی نیز با افسانه سازیهای جدید همراه شود و وجود آنها را بیش از پیش مبهم‌تر و یا اسطوره‌ای‌تر نشان دهد اما بزرگترین اسنادی که می‌تواند ما را تا اندازه ای به حقیقت نزدیک کند همانا آثار مکتوب آنان و بخصوص اشعار سید عمادالدین نسیمی است که البته تمام حرفها را در اشعارش نزده‌است.امروزه برای بررسی این موضوع که یک شخصیت علمی – ادبی تا چه حد آزادیخواه و مبارز بوده در آثار و اشعار او دنبال شواهدی می گردند که نشان ازاین چیزها داشته باشد ولی در مورد نسیمی که به گواه تاریخ، شخص دوم نهضت حروفیه و جانشین رهبر آن بوده و تمام عمر و زندگی ساده‌ی خود را صرف مبارزه‌ی بی امان با دشمنان بشریت کرده وبر زبان آوردن نامش و خواندن اشعارش ، بدون شک، کیفر مرگی شدید و سخت را به همراه داشته ، وضع فرق می‌کند. در حقیقت اگر ما اطلاع دقیقی از تاریخ زنگی و مبارزات او نداشتیم و کتاب شعرش را تصادفی مرور می‌کردیم به هیچ وجه نمی‌توانستیم از طریق اشعارش به تاریخ مبارزات و فعالیتهایش پی ببریم و شاید او را مثل بسیاری از شعرای دیگر، جیره‌خوار حکومتها و یا مثل بسیاری از عرفا ، گوشه‌گیر و منزوی و غیراجتماعی فرض می‌کردیم. به همین خاطر است که نمی توانیم شعر او را آئینه‌تمام نمای شخصیت او بدانیم هرچند هیچ سندی هم معتبرتر اشعارش، که هنوز واقعاَ رمزگشائی نشده، در دست نداریم. در شعر نسیمی هیچ اشاره‌ی مستقیمی به لزوم جهاد و سرنگونی خونخواران تیموری نشده است ولی روح آزادگی و نشاط و فداکاری و خودشناسی و سرسپردگی در ره عشق در تمام دیوانش جاری است و بجای هدف قرار دادن یک حکومت، کل حکومتهای غاصب شیطانی در پهنه‌ی تاریخ را مد نظر داشته و بجای مطرح کردن حروفیه بعنوان جایگزین‌ حکومت تیمور، حکومت انسانهای فرهیخته بر بشریت و هستی را متذکر شده است. گر بازی شطرنج خط و خال تو این است لجلاج جهان را به رخت مات توان کرد هست آبدار نطقم ، چون ذوالفقار حیدر زآن روی بر منافق ، شمشیر و خنجر افتاد ایام را ضایع مکن، امروز را فرصت شمَر بیدادی دوران ببین ، دادی بده ایام را مشتاق گل از سرزنش خار نترسد حیران رخ یار ز اغیار نترسد عیّار دلاور که کند ترک سر خویش از خنجر خونریز و سر دار نترسد او افقهائی عالی‌تر و لذتبخش‌تر را در مبارزه مد نظر داشته و به این خاطر زمان و مکان را در نوریده و از تاریکترین لحظات قرن هشتم برای تمام نسلها و عصرها پیام فرستاده و با حذف نام تیموریان که دیر یا زود به زباله‌دان تاریخ می‌پیوسته‌اند ، تاریخ مصرف را از شعرهای خود برداشته و آنها را برای ابد قابل مصرف کرده‌است. در کربلای عشق ، شهیدی که تشنه رفت از کوثر زلال تو آب زلال یافت چون نسیمی، کشته‌ی چشم سیاهت هرکه شد شکر حق می‌گوید و منت ز قاتل می‌کشد ارزان بُود به جان عزیز تو ، یک نفس وصل ترا به هر دو جهان، گر بها کنند عشق آن زیبا نهادم در نهاد افتاده‌است در نهادم نیست الا عشق آن زیبا نهاد نسیمی از نظر سبک وسیاق هم در شعرهایش حرف تازه‌ای ندارد چون داعیه‌ی شاعری نداشته و شعر را فقط یک وسیله و رسانه برای ابلاغ پیامهای زلال و روح‌انگیزش می‌دانسته و بجز چند مورد، دچار تندروی نشده که البته در این موارد هم بر اصالت و شرافت و عظمت انسان و جایگاه او در کارگاه آفرینش اشاره دارد هرچند شعرها را به روایت «اول شخص» سروده و از ضمائر متصل و منفصل اول شخص استفاده کرده است که در این روش سابقه دار هم هرجا می‌گوید «من» یعنی «توی مخاطب»: من جان جان جانم، برتر ز جسم و جانم من شاه بی نشانم ، اندر نشان نگنجم من مُصحف کریمم، در لام فضل و میمم من آیت عظیمم ، در هیچ شان نگنجم من جانم ای نسیمی ، یعنی دم نعیمی درکش زبان ز وصفم، من در زبان نگنجم و یا در غزلی دیگر: من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم من آن بحرم که در دامن، به دریاها گهر دارم من آن عنقای لاهوتم، در این تنگ آشیان تن که ملک اسفل و اعلی همه در زیر پر دارم خود او هم به بعضی از تندروی هایش اذعان دارد و با مباهات می‌گوید: گر اناالحق‌های ما را بشنود منصور مست هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد اناالحق از من عاشق اگر ظاهر شود روزی مرا عارف بسوزاند، کشد منصور بر دارم و در اصل از بیان تمام این مطالب ، اتحاد عشق و عاشق و معشوق و عظمت جایگاه والای انسان را مد نظر دارد: آتش و شمع و شب و مجلس و پروانه یکیست اختلافی ز ره صورت اگر هست ، چه باک نسیمی روزگاری شد که پنهان بود در زلفش دگرباره چو رویش دید در عالم ، هویدا شد و تمام این فضائل و مناقب انسان را از برکت اکسیر عشق ‌می‌داند، آنهم عشق واقعی نه هوس: عشق است سّر مطلق یعنی حقیقت حق هستی ندارد آنکو، بی عشق ، هست باشد حیات زنده‌دلان جز به عشقبازی نیست مباز عشق به بازی که عشق ، بازی نیست طریق عشق آن دلبر به بازی کی توان رفتن ره مردان مرد است این، درین ره مرد می‌باید قدر مسّلم اینکه دیوان نسیمی، در قرنهای بعد از او ، فقط یک کتاب شعر به حساب می‌آمده و هیچگونه ترویج عصیان و نافرمانی‌های اجتماعی و حروفیگری در آن وجود نداشته ولی نام او برای حکومتهای بعدی هم چنان خطرناک بوده که به هر نحو ممکن از آن پرهیز می‌کرده‌اند و دیگران نیز از آشنا شدن با او برحذر می‌داشته‌اند و نمونه‌ی آن اقدامی است که حکومت صفویه بر علیه طرفداران او به اجرا گذاشت و به این خاطر ، کسانی که دکان چپاول و مردم‌فریبی خود را در معرض خطر می‌دیدند، دیوان نسیمی را مثل بمب خنثی نشده ای می‌پنداشتند که هر لحظه امکان انفجارش وجود داشت و ممکن بود عطر ونسیم افکار او دلهای پاک و شیدای زمانه را طوفانی کند و به شورش و یاغیگری و عصیانی مقدس وادارد. برخی از رهبران فکری جامعه نیز بجای بحث و بررسی و نقد بیطرفانه و شکافتن معانی دقیق و مضامین لطیف او تلاشی معکوس داشته و با پیشداوری در مورد کفر اناالحق‌گوئی و ذم غلاة و رد کردن فلسفه وحدت وجود و قس علیهذا… صورت مسئله را پاک می‌کرده اند تا جوابگوی سوالاتی که او مطرح می کند و سرنخ‌هائی که برای تحقیق و تفکر می‌دهد نباشند. متاسفانه اکنون نیز وقتی بحث از بزرگانی مثل حافظ و سعدی و مولانا می‌شود اولین سؤالی که در نزد بعضی از قشریون مطرح می‌شود این است که آیا آنها شیعه بودند یا سُنی؟ چپی بودند یا راستی؟ ولایت فقیه را قبول داشتند یا نه ؟ و نهایتاَ چون بعضی از طرفداران آنها ، مقلد مرجع تقلید ما نیستند نمی‌توان به افکار و اشعار و آرای آنها اعتماد کرد!!! در مورد شخصیت بی پروا و مبهم و مشکوک نسیمی که دیگرجای خود دارد.در حقیقت، بحران هویت دنیای امروز و سرگشتگی انسان معاصر که برای یافتن ذره‌ای هویت و آرامش به هر خس و خاشاک فلسفی و فکری چنگ می‌زنداقتضا می‌کند این قبیل آثار را مورد مداقه قرار دهیم و از طریق رسانه‌ها بخصوص صدا و سیما، نسیمی‌ها را بشناسیم و بشناسانیم و افکار و آرایشانرا در بوته‌ی نقد قرار دهیم و بجای اظهار فضل کردن با فلسفه‌ها و نظرات غربی‌ها ( که همانها هم برای ما محترمند) افکار ناب شرق هویت را مطرح و ارائه کنیم(آنهم نه در ساعات مرده) و نترسیم از اینکه جوانان ما به جایگاه واقعی خود در زندگی روزمره و نقشی که در هستی و کائنات دارند واقف شوند. بقول نسیمی: گر مرکب تحقیق توانی به کف آورد سیاره ‌صفت ، سیر سماوات توان کرد در سینه، نسیمی را، اسرار تو می‌جوشد کو همنفس صادق یا محرم اسراری دیوان نسیمی سرشار از اشارات دقیق و عمیق قرآنی و حدیثی است و نوع کاربرد و استنتاج معنی از آنها نشان از شناخت کامل او از قرآن و تسلط و ژرف‌اندیشی او بر لطائف و ظرائف تفسیر و حکمت و تاریخ ادیان و عرفان دارد: علت غائی ز امر کن فکان ما بوده‌ایم جمله اشیا را حقیقت، جسم و جان، ما بوده‌ایم حدیث خط و خال او چه داند هر خطاخوانی تو از من بشنو این قرآن که تفسیرش ز بر دارم در محیط قل هو الله احد گشتیم غرق لاجرم در ملک وحدت، واحد و یکتا شدیم شناختی که نسیمی از اهلبیت دارد همان شناخت معمولی و موروثی نیست که اکثریت مردم از آن بزرگواران دارند، از نظر نسیمی ، آن بزرگان را همیشه باید ازنو شناخت و دائم با غرق شدن د بحر فضائل و مناقب آنها گوهرهای تازه‌ای به کف آورد: آل عبا در عبا ، هست فراوان ولی همچو نسیمی بیار آل عبائی دگر محمد عقل کُلّم گشت ونفس آمد بُراق او علی‌ام عشق و تن دُلدُل، به شرق و غرب پویانم حق را به ظن راجح، نتوان شناخت ایدل بر رفرف نبوت ، سیر سما طلب کن رُخت در عالم وحدت، به شاهی پنج نوبت زد بر اوج لامکان اکنون برآور تخت سلطانی در دایره‌ی وجود، موجود علی است وندر دو جهان مقصد و مقصود علی است گر خانه‌ی اعتقاد ویران نشدی من فاش بگفتمی که معبود علی است نسیمی مانند اکثر عرفای همفکر خود جمال‌پرست است و تمام عالم را صحیفه‌ی جمال حضرت حق(جلّ و علا) می‌داند و همگان را به کیش زیباشناسی و زیبا پرستی دعوت می‌کند و حظ روحی خود را با آنها تقسیم می‌نماید: نسیمی در رخ خوبان، جمال الله می بیند بیا بشنو ز گفتارش بیان سرّ سبحانی لیلی چو نبود جز رخ ما بر چهره‌ی خود شدیم مجنون به چشم دل، توان دیدن، خدا را در رخ خوبان سر دیدار اگر داری، طلب کن چشم بینائی تا وحدت جمالت، ثابت شود به برهان هست از رُخت نشان‌ها، بر بحر و بر، نوشته اندیشه نبست هیچ صورت جز روی تو در برابر ما زشت و زیبا، هرچه بینی، دست رد بر وی منه عیب صنعت هرکه گوید، عیب بر صنعتگر است ای نسیمی ، نوشته بر رخ دوست شرح ام‌الکتاب می بینم چو هست آئینه‌ی مؤمن، به قول مصطفی، مؤمن بیا در صورت خوبان، ببین حق را و دانا شو و در بیت دیگری با ترکیب همین حدیث شریف نبوی و یکی از اسماء الهی و قرآنی ، شاهکاری می‌آفریند که پرده از کشف و شهود ناب او بر می دارد و جانهای شیفته را هوائی می کند: مؤمن است آئینه‌ی مؤمن، ببین ، گر مؤمنی در هوالمؤمن، جمال خویش، تا باشی سلیم نسیمی بعنوان یک منجی و بیدارگر اجتماعی به جایگاه انسانی و مسئولیت انقلابی و عواقب کیفری خود کاملاَ واقف است و فریاد خود را مانند صور اسرافیل می‌داند که باید مردگان جامعه‌ی آن روز را از خواب مرگ بیدار و در میادین نبرد حق علیه باطل محشور کند. ای نسیمی وقت آن شد کز دم روح‌القدس نفخه‌ای چون صور اسرافیل در عالم دمی آنانکه نگشتند به حق زنده‌ی جاوید پژمرده و خوشیده بجا همچو قدیدند دلم ز فتنه‌ی دجّال از آن شده‌ست ایمن که روح قدسی من همدم مسیحا شد جان در میان نهاد نسیمی، چو شمع ، از آن در سلک عاشقان جمالت مجال یافت از این نمونه حرفها و بلند پروازی‌ها در اکثر دواوین شعرا به چشم می خورد ولی نکته‌ای که به این قبیل اشعار و گفتارهای نسیمی ارزش می‌دهد این است که مصداق «یقولون ما لا یفعلون» نیست بلکه به مراتب شدیدتر و واقعی‌تراز شواهدی که در اشعارش آمده مرد میدان عمل بوده و تاریخ شاهد عادل و صادق و بیطرفی است. نعیمی – نسیمی و حلاج اگرچه نسیمی در برخی از اشعارش دعوی انالحق گوئی دارد و حلاج را می‌ستاید ولی انالحق نمی‌گوید و فقط از آن بعنوان یک نماد معروف و عرفانی یاد می‌کند. او بیدارگر و احیاگر نسل خویش است و از آنجا که طبق آیه شریفه‌ی «خدا سرنوشت هیچ قومی را عوض نمی کند مگر اینکه خودشان اقدام کنند» و حدیث شریف «دست خدا با جماعت است» سعی در اتحاد و تنویر افکار مردم دارد و در حقیقت، پس از آن آموزش‌ها و سوختن وساختن‌ها، این جامعه‌ی دستپرورده‌ی اوست که انالحق می‌گوید نه خود او. به بیانی ساده‌تر، انالحق‌گوئی‌های جامعه‌ی او در احقاق حقوق فرد و جامعه متجلی می شود و بجای اینکه یکنفر انالحق بگوید، آحاد جامعه جامعه اناالحق می‌گویند و مفهوم سیمرغ و سی‌مرغ عینیت می‌یابد. مرغ عرشیم و قاف، خانه‌ی ماست کن فکان، عرش آشیانه‌ی ماست سیمرغ جهان لا‌مکانیم مقصود زمین و آسمانیم حلاج سیمرغی است که تنها سفر می‌کند ولی نسیمی هدهدی است که از سی مرغ ، سیمرغ می آفریند و با متحد کردن مردم و بسیج کردن آنها برای کشف حقیقت و استیفای حقوق پایمال شده‌شان، با آنها و« تنها» سفر می کند و در این سفر صدها آصف در اطاعت امرش صف بسته‌اند. مرا تا هد هد دل شد رسول نامه‌ی عشقت ز آصف بسته‌ام صف‌ها، سلیمانم به جان تو حلاج با انالحق گوئی سعی در فنا و نجات خود دارد چون یا جامعه را قابل ارشاد نمی‌بیند و یا در افقی فراتر از درک و درد مردم پرواز می کند و یا خود را قابل مرشد شدن نمی‌داند. دکتر شریعتی تحلیلی بسیار موجز و زیبا از حلاج دارد : او عشق حلاج را عشقی پاک در راهی پوک می‌داند و علتش هم این است که چرا فردی که آنهمه عشق و سوز وخلوص و صفای باطن و اعتماد به نفس و ایستادگی و شجاعت و شهامت در بیان اهداف خود داشته چرا بجای رهبری جامعه و مبارزه با ابلیس‌های حاکم، به انزوا و تکروی روی آورده و این استعداد و موهبت الهی را به هدر داده است (که البته جای بحث دارد) ، اما همو نهضت سربداران را می‌ستاید و انهدام لشکرهای متجاوز و خونخوار مغول را یکی از بزرگترین دستاوردهای عرفان سربداران می‌داند. و اینگونه است که در طول تاریخ همیشه گروههائی را می‌بینیم که با الهام از سیمرغ سربداران، عامل ایجاد موجهای خونینی ( پر‌رنگتر و پررمق‌تر) از سربداران بوده‌اند ولی نمونه‌ی سیمرغ تنهای حلاج را به ندرت می توانیم ببینیم (آنهم کم‌رنگتر و بی رمق‌تر از سیمرغ حلاج). موضوعی که شخصیت و حرکت و اراده‌ی نسیمی را ممتاز و برجسته می‌کند عرفان اجتماعی اوست که شالوده‌ی یک اجتماع عرفانی را که اتوپیای او و استادش است برای تمام عصرها و نسلها پی‌ریزی می کند و این آرمانشهر فکری او زائیده‌ی چند علت است : اول - اقتضا و آمادگی شرایط اجتماعی. دوم - امکان بهره‌وری از میراث و تجارب شعرا و عرفا و صاحبنظران متقدم و معاصرش مثل حافظ ، سعدی ، خواجو، ابن عربی ، حلاج ، ابن سینا و… و سوم – وجود استاد بزرگی بنام فضل‌الله نعیمی که بسی مهمتر از دو علت قبل است. شاید اگر نعیمی آتشفشان روح شیدا و جمال‌پرست نسیمی را رام و آرام نمی‌کرد و بر عشق آتشین و اراده‌ی راسخ او مهار نمی زد و جلو به هدر رفتن این اقیانوس بیکرانه‌ی آزادگی را نمی‌گرفت، بعید نبود که نسیمی با آن نظرات رفیع وصریح و لطیف و مستدلی که از وحدت وجود و خاطرات حلاج و فصوص ابن عربی داشته، سر از داری بالاتر از دار حلاج برآورد و به انالحق‌گوئی‌هائی فراتر از حسین ابن منصور بپردازد. ولی به یمن و برکت نعیمی در مسیری دیگر می‌افتد و خود را از دیار افسانه ها به دامن جامعه که ملتقای واقعیت و حقیقت است می‌اندازد و به دستور مراد و مرشدش «در اشیا عین اشیا می‌شود». ای فکوکی دم از فصوص مزن ذات حق فارغ از فسانه‌ی ماست گر اناالحق‌های ما را بشنود منصور مست هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد به عین و لام و میم ما رموز کن فکان دریاب به فا و ضاد و لام ما در اشیا عین اشیا شو فا و ضاد و لام تجزیه‌‌ی نام استادش «فضل» است که یکی از پربسامدترین واژه‌ها در شعر نسیمی بشمار می‌رود. نسیمی در اکثر اشعارش از استاد خود به نیکی و اعزاز یاد می‌کند و او را عامل نجات و هدایت و بینائی و پویائی خود می‌داند: چون نسیمی ، به یقین از کرم فضل رسید کی خورد غصه که هر کس به مکانی دگر است آنکو ز فضل حق، چو نسیمی به حق رسید شمع هدایت آمد و پروانه‌ی نجات در سایه‌ی فضل ایمن از آنست نسیمی کان شیردل از پنجه‌ی کفتار نترسد شکر خدا که هست نسیمی به فضل حق رندی که عمر، در سر زرق و ریا نکرد نسیمی هم مثل بسیاری از بزرگان دیگر، یکی از علل عقب افتادگی جوامع انسانی، بخصوص مشرق زمین را در برداشت غلط ما از «هستی» می‌داند که توسط حکام و دنیا پرستان و بعضی از عالمان و صوفیان و زاهدان تبیین و به خورد مردم داده می‌شود. این سالوسها و ریاکاران که در کنار هم دکانهائی برای چاپیدن مردم باز کرده‌اند و ایدئولوژی‌های استثمارگرانه‌ی خود را با هر دام و دانه‌ای ترویج می‌کنند آماج طعنه‌ها و حمله‌ها و افشاگری‌های نسیمی هستند و طبیعی و بدیهی است که آنها نیز ائتلافهائی نامرئی برعلیه نسیمی‌ها دارند. حافظ هم در اکثر غزلهایش همین موضع را دارد با این تفاوت که حافظ تا اندازه‌ای در امنیت است ولی نسیمی تحت تعقیب و آواره: ای صوفی خلوت نشین، بستان ز رندان کاسه‌ای تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را دفتر طامات برمن، گو مخوان زاهد که من گرچه رندم، حاصل این گفتگو دانسته‌ام کند منع از می و شاهد، مرا زاهد مدام ، آری نباشد اهل جنت را ز شیطان ، جز بدآموزی به خلوت‌خانه‌ی طاعت مکن ارشادم ای صوفی که جز کوی مغان، عاشق ، ره دیگر نمی‌گیرد عاشق مورد نظر نسیمی ، فردی شکست خورده و گوشه گیر و سرخورده و بی مسئولیت نیست، انسانی است شاداب و راضی و عصیانگر که در هجران به وصل رسیده و دل از دو عالم برکنده و به مقصود که «رفتن» و «نه رسیدن» است رسیده است: خواهی که گذر کنی ز کونین خون می‌خور و جان‌ فشان و خوش باش پروانه‌ی وصال حریم تو عاشقی است کز نور شمع روی تو دارد هدایتی دامن ترا رسد که فشانی ز کائنات ای عاشقی که دامن دلبر گرفته‌ای دارد نسیمی از همه عالم ترا و بس ای اولی که هیچ نداری نهایتی شادی ما، در دو عالم جز غم عشق تو نیست زان، به نو هرساعت از عشقت، غمی می‌بایدم عشق می بازیم با حسن و رخ خود جاودان زانکه عاشق ما و معشوق نهان ما بوده‌ایم ذوق عیشی که بدان دست سلاطین نرسد از وصالت من درویش گدا یافته‌ام از ناز و نعیم دو جهان بهره ندارد آن دل که سزاوار به تشریف بلا نیست ارتباط زرقان فارس و سید نسیمی مردم شهر ما ـ زرقان فارس – قبرستان و بقعه‌ی سید نسیمی را «سید» می‌نامند. کلمه سید اگرچه پیشوندی برای نام سادات است اما در این مورد خاص بعنوان اسم مکان استفاده می‌شود ومردم در محاورات خود (مثلاَ) می‌گویند : به سید رفته‌ایم و یا فلانی در سید دفن است. و این بخاطر وجود یادمان سید نسیمی در این قبرستان قدیمی و باستانی است که قبل از سید نسیمی هم وجود داشته ولی بعد از او به علت اهمیت و عظمت نامش، به نام او شهرت یافته و در تاریخ زرقان مانده است و آنگونه که سینه به سینه نقل شده قبر او برادرش «سید نصرالدین یا نصیرالدین» در اینجاست که از قدیم زیارتگاه مردم زرقان و اطراف و اکناف بوده و مردم اعتقاد محکمی به این بقعه داشته و دارند. در اصل ، این زیارتگاه جائی است برای بازگشت به خود و تفکر در جایگاه و عظمت انسان و سنگر مبارزه بر علیه تمام ظالمین و خونخواران و شیاطین درونی و برونی. این بقعه برای مردم یادآور یک فریاد جاودانه‌ی تاریخی بر علیه ظلم و ستم، یک حماسه‌ی ناتمام، یک عشق پاک به انسان و فضائل اخلاقی و الهی ، یک مبارزه‌ی پر افتخار به خون نشسته ، یک مظلومیت مدفون ، یک کانون ایجاد شور و شعور و آگاهی، یک اقیانوس سادگی و دریادلی و موج‌آفرینی، یک کویر تنهائی و شیدائی و یک کربلا شهادت و ایثار و وفا وایستادگی و از‌خودگذشتگی. و در یک کلام : «سید» برای مردم شهر ما یادآور شهادت و معنویت و قداست است. تاریخ و محل تولد سید نسیمی مثل تاریخ و محل شهادت و مدفنش مانند بسیاری از رازهای دیگر تاریخی که بی‌شک بخاطر تحریفات و اشتباهات عمدی کاتبان درباری، به طور واقعی به دست مردم نرسیده و یا با مشابه‌سازی و شبهه‌افکنی از ذهن مردم پاک شده، در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته و تذکره‌نویسانی که به منابع و کتب آنها استناد می‌شود قرنها پس از او مطالبی را گردآوری کرده و بعضی‌ها هم بدون تحقیق از روی دست هم کپی کرده اند. با این حساب، ممکن است مورخان و تذکره‌نویسان با هزار و یک دلیل که ما نیز بر آنها واقفیم با ما به محاجه برخیزند ولی اصل قضیه این است که قبر «سید» در قلب ماست و آنقدر که مردم ما با «سید عمادالدین نسیمی» ارتباط قلبی و روحی دارند مردم هیچ شهری در این جهان با او اینگونه انس و الفت ندارند و آنهائی هم که او را می‌شناسند فقط به عنوان محقق و نویسنده و مورخ با او سر و کار دارند نه بعنوان عاشق و زائر. سید برای آنها فقط و فقط یک شخصیت ادبی و تاریخی و سیاسی است ولی برای ما مرکز احساسات و عواطف و نذر و نیازهاست. سید برای آنها مرده‌ای فراموش شده و ناشناس است که با تحقیق و تفحص می‌خواهند او را بشناسند و بشناسانند ولی برای ما میزبان مهربان وفداکاری است که اموات و شهدایمان را بر سفره خود مهمان کرده و روزی با دست‌پروردگان مکتبش ، شفیع و میزبان خود ما نیز خواهد بود. سید عمادالدین نسیمی برای تمام کسانی که با نامش آشنایند فقط یک نام است مثل تمام نامها ولی برای ما یک واژه‌ی مقدس و یک آیه و مائده‌ی آسمانی است. و نهایتاَ اینکه سید هرجا که باشد یادمان و بنای یادبودی در شهر ما دارد که مابیشتر از هرکسی در این جهان به او وابسته می‌کند. و ایکاش از او در هر شهری یک بنای یادبود می‌ساختند و افکار بلندش که هنوز هم آماج کینه‌ی کژاندیشان و دُگماتیست‌های مدرن است آموزش می دادند و نقد و بررسی می کردند. ایکاش نام او را در تمام گلزارهای شهیدان شهرها و روستاها می‌نوشتند تا همه از هم بپرسند که او کیست و این تشنگی آنها را به اقیانوس بیکران افکار و اندیشه های زلال و طوفانی او برساند آنگونه که ، قرنها ، مردم شهر ما را رسانده است. و اینچنین است که بعد از قرنها ، اینک میزبان مردان اهورائی شهر ماست. میزبان لاله‌هائی که خود او آنها را پرورانده و الهام‌بخش رزم و عزمشان بوده است. سید نسیمی اینک میزبان شهدای گمنام و دریادلی است که در طول زندگی مادی خود بارها و بارها به زیارت «سید» رفتند و با او که سیدالشهدای شهر ما به حساب می‌آید عهد و پیمان بستند که در راه خونین و مقدس سیدالشهدای آفرینش ، حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع) از پای ننشینند و همیشه پرچمدار عشق و مبارزه و ایثارگری و آزادگی باشند. لذا اگرچه نام و قبر«شخص دوم نهضت حروفیه» در دل تاریخ و در تذکره‌های غبار گرفته و مبهم ، گم شده و هیچکس دنبال یافتن و زیارت آن نیست ولی در شهر ما هنوز بعد از قرنها زنده است و به الهام‌بخشی و تنویر افکار و تدریس عشق و فداکاری مشغول است خاصه اینکه فارغ التحصیلان دانشگاه انقلابش و سندهای سرخ و معطر افکار عاشورائی‌اش نیز اینک در جوار و کنارش آرمیده اند و به همراه استاد خود به راهنمائی عاشقان حق و عدالت و جوانمردی مشغولند.ممکن است مقبره سید نسیمی در زرقان برخی بگویند که شاید نسیمی دیگری در زرقان دفن است. در جواب باید خاطر نشان کرد که اولاَ وجود دو قبر در زرقان بنامهای سید نسیمی و سید نصیر الدین این شبهه را برطرف می‌کند چون وجود این دو نام در کنار هم در هیچ جای دیگری ثبت و ضبط نشده. ثانیاَ این سید نصیرالدین همان کسی است نامش در تواریخ ثبت شده و دست قطع شده‌ی برادرش را برایش فرستادند، و او با دفن همان دست در زرقان بنای یادبودی برای برادر شهیدش درست کرد و خودش هم بعدها در کنارش دفن گردید.( و یا شاید توسط یاران دیگر نسیمی، اینکار صورت گرفته باشد. ثالثاَ بعضی از تذکره‌ها و سفرنامه‌ها و تواریخ ، دقیقاَ به همین سید عمادالدین نسیمی که از رهبران حروفیه بوده و به طرز فجیعی اعدام شده و در شهری بنام زرقان فارس دفن گردیده اشاره می‌کنند (نه نسیمی دیگری). رابعاَ آنچه سینه به سینه به ما رسیده، بی کم و کاست، نشان از همین حکایت دارد. خامساَ بر فرض اینکه نسیمی دیگری در زرقان دفن شده باشد ما با زیارت او نام و یاد سید عمادالدین نسیمی اصلی را نیز گرامی می‌داریم. و نهایتاَ : آن نسیمی را که زنده زنده پوست کندند و جسدش را سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند و فقط چند عضو از بدن شریفش را برای یاران نزدیکش فرستادند، نمی‌تواند در هیچ جا قبری داشته باشد جز همین یادمانهائی که یکی از آنها در شهر ما به یاد او بنا شده و قطعه‌ای از بدن او را در خود دارد. لذا چون قبر ندارد قلب ما و تمام ارادتمندانش در هرجای دنیا، آرامگاه اوست و بقول خودش : شده‌ام بر سر کوی عدم‌آباد ، مقیم گر نشانی ز من بی سر و سامان طلبند! و هیچ تعصبی هم برای به انحصار درآوردن نام بزرگش نداریم چون نسیمی متعلق به تمام ایرانیان و آزادیخواهان و آزاداندیشان جهان است ولی ما مفتخریم که از بین تمام جهانیان فقط مائیم که هر روز توفیق زیارت مزار او و دست پروردگان مکتبش را داریم. و در پایان باز هم بقول خودش: دانی حکایتی که میان منست و یار؟؟؟؟؟! شب تا به روز ، بوس و کنار است، والسلام ادامه دارد و نیاز به صیقل…. تشکراز شاعر و نویسده عزیز محمد حسین صادقی عضو انجمن ادبی سید عمادالدین نسیمی زرقان فارس ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شاید بد نباشد که به اطلاع علاقه مندان و خوانند گان محترم برسانم که با جستجویی کوتاه در فضای اینترنت بتوانید مطالب دیگری در این خصوص و همچنین اقوالی که در شرح حال سید نسیمی رسیده است مشاهده کنید . و مطلب ذیل نمونه ای است که تقدیم میگردد به شما علاقه مندان و خوانندگان محترم ××××××××××× سیدعمادالدین نسیمی، شاعر و متفکّر حروفیه در قرن هفتم هجری بود. وی به ترکی و فارسی وعربی شعر سروده‌است. ولی دیوان عربی او در طول زمان مفقود شده‌است. سازمان بین‌الملی یو نسکو به خاطر کوششهای وی در اشعار انسانی و صلح جهانی در سال ۱۹۷۳ این سال را سال نسیمی اعلام کرد. vares.ir تمر یادبود سید نسیمی از طرف یونسکو محل تولد با توجه به اینکه از جزییات زندگی نسیمی اطلاعات کمی در دست می‌باشد لذا در مورد محل تولد او موارد مختلفی بیان می‌گردد. طبق نظر ادوار براوان وی متولد شهر بغداد(۱) بوده و برخی دیگر او را متولد شیراز (۲)و یا برخی دیگر محل تلود وی را علاوه بر شیراز ، تبریز یا دیار بکر حدس می‌زنند سبک شعر دیوان نسیمی حاوی قالبهای متنوع شعری از قبیل غزل، قصیده، رباعی اکثرا به زبان ترکی است. به علت تأثیری که طریقت حروفی به دیگر عقاید عرفانی داشته، بسیاری از شعرهای بکتاشی و علوی به نسیمی نسبت داده شده‌است. نمونه‌ای از شعر نسیمی بیت زیر است: منده سیغار ایکی جهان من بو جهانه سیغمازام گوهر لامکان منم کآن و مکانه سیغمازام هر چند دو جهان در وجود من گنجیده، من در این دنیا جای نمگیرم من گوهر لامکان هستم که به کائنات و مکانها نمی‌گنجم بیت بالا نمونه بارزی از سبک عرفانی نسیمی و عقاید حروفیه‌است. در این بیت شاعر به دنیای مادی و متقابل آن یعنی جهان معنوی اشاره می‌کند و اینکه انسان حاصل از اتحاد این دو جهان است. بنابر این انسان از لحاظ روحانی از همان عنصر روحانی پروردگار خویش مایه دارد. لغت لامکان در اصطلاح عرفا معنی خدای را دارد. بنا به اعتقادات نسیمی هرچند انسان قادر به درک پروردگار نیست ولی بایستی در شناخت او کوشش نماید. او شناخت نسبی را از طریق خودشناسی ممکن می‌داند. در سال ۱۴۱۷ میلادی و در شهر شام بر سر پایبندی به عقایدش زنده زنده پوست بدنش کنده شده و سپس بدن مبارک این شاعر و فیلسوف آذربایجان تکه تکه شده تا درس عبرتی برای شاگردان و همفکرانش شود. زاهدین بیر بارماغین کسسن دونر حق دن کئچر گور بو میسکین عاشیقی سربا سویورلار آغلاماز اگر انگشت یک زاهد بریده شود، توبه کرده و از حق می‌گذرد – اما این عاشق مسکین را ببین که پوستش از سر تا به پا کنده شده ولی دم نمی‌زند. محل تدفین محل تدفین وی در شهر زرقان فارس ۲۵ کیلومتری شیراز است .نماد سید نسیمی در یکی از میدانهای شهر زرقان به همین دلیل نصب شده‌است . http://vares.ir/مجسمه نسیمی در باکو پایتخت جمهوری آذربایجان ——————– ↑ تاریخ ادبیات ایران – ادوارد براون- ج ۳- ص۵۱۴- پاورقی ↑ ریاض العارفین – رضاقلیخان هدایت – ص ۳۹۷
نوشته شده در تاريخ شنبه 13 آبان 1391برچسب:, توسط علی روشندل

زیارت وارث 14 آذر 1389 :: 14:56 :: نویسنده : N_Behzad اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ ادَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ، سلام بر تو اى وارث حضرت آدم برگزیده خدا اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ نُوحٍ نَبِىِّ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ‏ سلام بر تو اى وارث حضرت نوح پیامبر خدا سلام بر تو اى وارث‏ اِبْراهیمَ خَلیلِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُوسى‏ کَلیمِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ‏ ابراهیم خلیل خدا سلام بر تو اى وارث موسى هم گفتار خدا سلام‏ عَلَیْکَ یا وارِثَ عیسى‏ رُوحِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُحَمَّدٍ بر تو اى وارث حضرت عیسى روح خدا سلام بر تو اى وارث حضرت محمد حَبیبِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ عَلِىٍّ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَلِىِّ اللَّهِ، حبیب خدا سلام بر تو اى وارث على امیر مؤمنان ولى خدا اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ الْحَسَنِ الشَّهیدِ سِبْطِ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ‏ سلام بر تو اى وارث حسن آن امام شهید و نوه رسول خدا سلام‏ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ الْبَشیرِ النَّذیرِ وَابْنَ سَیِّدِ بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى فرزند مژده‏دهنده و ترساننده و پسر آقاى‏ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ‏ اوصیاء سلام بر تو اى فرزند فاطمه بانوى زنان جهانیان سلام‏ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَةَ اللَّهِ وَابْنَ خِیَرَتِهِ، اَلسَّلامُ‏ بر تو اى اباعبدالله سلام بر تو اى برگزیده خدا و فرزند برگزیده او سلام‏ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوِتْرُ الْمَوْتُورُ، بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا سلام بر تو اى کشته مظلومى که انتقام خونت گرفته نشد اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْإِمامُ الْهادِى الزَّکِىُّ وَعَلى‏ اَرْواحٍ حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، سلام بر تو اى امام راهنماى پاک و بر آن ارواحى که به آستان تو فرود آمدند وَاَقامَتْ فى‏ جِوارِکَ، وَوَفَدَتْ مَعَ زُوَّارِکَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ مِنِّى‏ ما و در جوارت رحل اقامت افکندند و با زائرانت ورود کردند سلام من بر تو تا بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، فَلَقَدْ عَظُمَتْ بِکَ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّ الْمُصابُ‏ زنده‏ام من و برپا است شب و روز که براستى بزرگ شد به تو مصیبت و گران شد سوگوارى‏ فِى الْمُؤْمِنینَ وَالْمُسْلِمینَ، وَفى‏ اَهْلِ السَّمواتِ اَجْمَعینَ، وَفى‏ در میان مؤمنان و مسلمانان و در میان ساکنین آسمانها همگى و در میان‏ سُکّانِ الْأَرَضینَ، فَاِنَّا للَّهِ‏ِ وَاِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ، وَصَلَواتُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ‏ ساکنین زمینها «انا للَّه و انا الیه راجعون» درودهاى خدا و برکاتش‏ وَتَحِیَّاتُهُ عَلَیْکَ، وَعَلى‏ ابآئِکَ الطّاهِرینَ الطَّیِّبینَ الْمُنْتَجَبینَ، وَعَلى‏ و تحیتهایش بر تو و بر پدران پاک و پاکیزه و برگزیده‏ات و بر فرزندان راهنماى‏ ذَراریهِمُ الْهُداةِ الْمَهْدِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ وَعَلَیْهِمْ، وَعَلى‏ راه‏یافته‏شان باد سلام بر تو اى سرور من و بر ایشان و {رُوحِکَ وَعَلى} اَرْواحِهِمْ، وَعَلى‏ تُرْبَتِکَ وَعَلى‏ تُرْبَتِهِمْ، اَللّهُمَّ لَقِّهِمْ‏ بر ارواح ایشان و بر تربت تو و بر تربت ایشان خدایا ببار بر ایشان‏ رَحْمَةً وَرِضْواناً وَرَوْحاً وَرَیْحاناً، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ یا اَبا رحمت و خوشنودى و روح و ریحانى سلام بر تو اى سرور من اى ابا عَبْدِاللَّهِ، یَا بْنَ خاتَمِ النَّبِیّینَ، وَیَا بْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، وَیَا بْنَ سَیِّدَةِ عبدالله اى فرزند خاتم پیمبران و اى فرزند آقاى اوصیاء و فرزند بانوى‏ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَهیدُ یَا بْنَ الشَّهیدِ، یا اَخَ الشَّهیدِ زنان جهانیان سلام بر تو اى شهید (راه حق) و اى پسر شهید و اى برادر شهید یا اَبَا الشُّهَدآءِ، اَللّهُمَّ بَلِّغْهُ عَنّى‏ فى‏ هذِهِ السَّاعَةِ وَفى‏ هذَا الْیَوْمِ، و اى پدر شهیدان خدایا برسان به او از اجانب من در این ساعت و در این روز وَفى‏ هذَا الْوَقْتِ وَفى‏ کُلِّ وَقْتٍ، تَحِیَّةً کَثیرَةً وَسَلاماً، سَلامُ اللَّهِ عَلَیْکَ‏ و در این وقت و در هر وقت تحیتى زیاد و سلامى بسیار سلام خدا بر تو وَرَحْمَةُاللَّهِ‏وَبَرَکاتُهُ یَابْنَ سَیِّدِالْعالَمینَ، وَعَلَى الْمُسْتَشْهَدینَ مَعَکَ‏ و رحمت خدا و برکاتش اى فرزند آقاى جهانیان و نیز بر شهید شدگان با تو سَلاماً مُتَّصِلاً مَا اتَّصَلَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ‏ سلامى پیوسته به پیوستگى شب و روز سلام بر حسین بن‏ عَلِىٍ‏ّ الشَّهیدِ، السَّلامُ عَلى‏ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَى‏ على شهید (راه حق) سلام بر على بن الحسین آن شهید (عالیقدر) سلام بر الْعَبَّاسِ بْنِ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ الشَّهیدِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ عباس فرزند امیرمؤمنان آن شهید (والا مقام) سلام بر فرزندان شهید اَمِیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَى الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، اَلسَّلامُ عَلَى‏ امیر مؤمنان سلام بر فرزندان شهید حسن سلام بر الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ شهیدان از فرزندان حسین سلام بر شهیدان از فرزندان جعفر وَعَقیلٍ، اَلسَّلامُ عَلى‏ کُلِّ مُسْتَشْهَدٍ مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنینَ، اَللّهُمَّ صَلِ‏ و عقیل سلام بر هر شهیدى که با ایشان بود از مؤمنان خدایا درود فرست‏ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَبَلِّغْهُمْ عَنّى‏ تَحِیَّةً کَثیرَةً وَسَلاماً، اَلسَّلامُ‏ بر محمد و آل محمد و برسان به ایشان از جانب من تحیتى زیاد و سلامى بسیار سلام‏ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَکَ الْعَزآءَ فى‏ وَلَدِکِ الْحُسَیْنِ، اَلسَّلامُ‏ بر تو اى رسول خدا نیکو کند خداوند صبر تو را در سوگوارى فرزندت حسین سلام‏ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَکِ الْعَزآءَ فى‏ وَلَدِکِ الْحُسَیْنِ، اَلسَّلامُ‏ بر تو اى فاطمه نیکو کند خداوند صبر تو را در سوگوارى فرزندت حسین سلام‏ عَلَیْکَ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَکَ الْعَزآءَ فِى وَلَدِکَ الْحُسَیْنِ، بر تو اى امیرمؤمنان نیکو کند خدا صبر تو را در مصیبت فرزندت حسین‏ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَکَ الْعَزآءَ فى‏ اَخیکَ‏ سلام بر تو اى ابا محمد حسن (مجتبى) نیکو گرداند خدا صبر تو را در مصیبت برادرت‏ الْحُسَیْنِ، یا مَوْلاىَ یا اَبا عَبْدِاللَّهِ اَنَا ضَیْفُ اللَّهِ وَضَیْفُکَ، وَجارُ اللَّهِ‏ حسین اى مولاى من اى ابا عبداللَّه من میهمان خدا و میهمان توأم و در پناه خدا وَجارُکَ، وَلِکُلِّ ضَیْفٍ وَجارٍ قِرىً، وَقِراىَ فى‏ هذَا الْوَقْتِ، اَنْ تَسْئَلَ‏ و پناه توأم و براى هر میهمان و پناهنده‏اى حق پذیرایى است و پذیرایى من در این وقت این است که از اللَّهَ سُبْحانَهُ وَتَعالى‏ اَنْ یَرْزُقَنى‏ فَکاکَ رَقَبَتى‏ مِنَ النَّارِ، اِنَّهُ سَمیعُ‏ خداى سبحان بخواهى که روزیم گرداند آزادى از آتش دوزخ را که براستى او شنواى‏ الدُّعآءِ قَریبٌ مُجیبٌ دعا و نزدیک و اجابت کننده است
نوشته شده در تاريخ شنبه 13 آبان 1391برچسب:, توسط علی روشندل

آسمان... 17 اسفند 1389 :: 00:45 :: نویسنده : N_Behzad راه بسی طولانی و ناهموار است و یافتن همراه دشوارتر می‌نماید. تو مرا به راه آوردی و خود چراغ این سرای‌گاه ظلمانی شدی، دست بر سرم نهادی و گام‌های وجودم را به سوی خویش خوب گرداندی. مقصد و مبدا تو هستی، و من تنها یک مسافر! یک مسافر، یک دوست و اسیر تردید! مانده ام که چرا هستم؟! هستم که بی تو راه پویم و بی تو نیست شوم؟ آشنای توام یا غریبی سرگشته و حیران؟ تو را می‌جویم یا در پی اثبات خویشم؟ زنده‌ام و یا مرده‌ای جاری؟! نمی‌دانم که در این گذران، ذره ذره می‌میرم و آرام آرام مرگ را تجربه می‌کنم، یا که مدام زنده می‌شوم و با تو جاودانه زندگی می‌کنم؟! نمی‌دانم آمده‌ام که بترسم و هرگز خطر نکنم و از ترس سیاه چاله‌های آسمان چشم به خاک دوزم؟! آمده‌ام که بی هیچ اثر و تلاشی برای ماندن، آرام آرام بمیرم؟! آمده‌ام که از خواسته‌هایم به سرعت برق و به نفع باد بگذرم؟! آمده‌ام که بی‌رنگ‌تر از شیشه، شاهد آفتاب باشم و پشت به نور بنشینم؟! آمده‌ام که هدفم را به دست قاصدک‌ها بسپرم و آرام آرام بمیرم؟! آمده‌ام که آرام آرام بمیرم؟؟!!! یا که آمده‌ام بمانم؟! نمی‌دانم از کجا آمده‌ام، از قلب خاک یا دل تو؟ از هر کجا و به هر دلیلی که هستم، نیامده‌ام که آسان بگذرم. نیامده‌ام که اسیر تردید و خویشتن بمانم و مدام چون مرغان بی‌پرواز، با ترس بر زمین قدم بردارم. نیامده‌ام که بی‌مقصود آواز سر دهم و در هوایت پریشان و حیران پرواز کنم. و نیز، نیامده‌ام که بی‌توجه به نور هستی بخشم و زیر سایه‌ی طوبای رحمتش، عصیان و ناسپاسی پیشه کنم. آری! از نمک بنده پروریت خوب فهمیده‌ام که بی هدف نیاوردیم. خوب فهمیده‌ام که آمده‌ام تا خطر کنم، عاشق شوم، درد بکشم، خون رنگ شوم و دیده‌گانم را بر دوش خواستگاه تو نهم. دریا شوم، طوفان شوم، پر بگیرم و در آغوشت زنده شوم! که اگر جز این باشد انگار که هر لحظه آرام آرام می‌میرم... گوئی اصلا نبوده‌ام!
نوشته شده در تاريخ شنبه 13 آبان 1391برچسب:, توسط علی روشندل

یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضـو در کوچه‌ی لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فـارغ از جام الستش کـرده بود سجده‌ای زد بر لب درگاه او پُر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده‌ای بر صلیب عشق دارم کرده‌ای جام لیلا را به دستم داده‌ای وان‌در این بازی شکستم داده‌ای نشتر عشقش به جانم می‌زنی دردم از لیـلاسـت آنم می‌زنی خسته‌ام زین عشق، دل خونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو ... من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم سال‌ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یکجا باختم کردمت آواره‌ی صـحرا نشد گفتم عاقل می‌شوی اما نشد سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمئن بودم به من سر می‌زنی در حریم خانه‌ام در می‌زنی حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بی‌قرارت کرده بود مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم شاعر: مرتضی عبدالهی
نوشته شده در تاريخ شنبه 13 آبان 1391برچسب:, توسط علی روشندل

پیوسنگی هستی
من مظهر نطق ونطق حق ذات من است
وندر دوجهان صدای اصوات من است
از صبح ازل هر آنچه تا شام ابد
آید به وجود هست ذرات من است


نوشته شده در تاريخ جمعه 5 آبان 1391برچسب:, توسط علی روشندل